منطق ماشين دودى ( دل نوشته ای درباره امام خامنه ای)
چند وقت پیش مطلبی سخت فکر منو مشغول کرده بود،
خیلی وقت ها خلوت منو به هم میزد!
برام شده بود یه دغدغه ذهنی!
دائما به این فکر میکردم که چرا بزرگانی مثل رهبری از هتاکی های انسان نماهای بی مغز، در امان نیستند، در حالی که اگه یه نفر منصفانه ، دور از هوچی گری تبلیغاتی و بر اساس تفکر دینی مبتنی بر معارف اهل بیت، به مطالعه مواضع معظم له اقدام کنه میفهمه که دغدغه ایشون دقیقا امروزه
دغدغه اهل بیته. خواست ایشون اعتلای عزت و عظمت مسلمینه...
این در حالی هستش که بسیاری از به ظاهر بزرگان، با وجود اینکه کمترین تاثیری در افکار امروزه دنیا ندارن به بزرگی ، عرفان ، عالمی و... یاد میشن!
در حالی که با مقایسه تطبیقی مواضع آقایون با امام خامنه ای به وضوح میتوان شکوه و عظمت تفکر ناب شیعی را در افکار رهبر فرزانه دید...
چرا آدم ساکن بی حرکت به بزرگی یاد میشه ولی آزادمردی مثل حضرت امام خامنه ای روحی له الفدا آماج سنگ پراکنی های به ظاهر خودی و بیگانه میشه ؟؟
تا اینکه جوای سئوالمو وقتی پیدا کردم که برای پایان نامم مشغول مطالعه آثار شهید مطهری بودم!
واقعا علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل! خداوند ایشون رو با حضرت ختمی مرتبت محشور بفرماید...
خواهشا وقتی خوندید نظر خودتونو صراحتا بگید ممنون میشم
منطق ماشين دودى
يكى از دوستان ما كه مرد نكته سنجى است، يك تعبير بسيار لطيف
داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشين دودى. مى گفتيم منطق ماشين دودى چيست؟ مى
گفت من يك درسى را از قديم آموخته ام و جامعه را روى منطق ماشين دودى مى شناسم.
وقتى بچه بودم منزلمان در حضرت
عبدالعظيم بود و آن زمان قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همين قطار تهران-
شاه عبدالعظيم بود. من مى ديدم كه قطار وقتى در ايستگاه ايستاده بچه ها دورش
جمع مى شوند و آن را تماشا مى كنند و به زبان حال مى گويند ببين چه موجود عجيبى
است! معلوم بود كه يك احترام و عظمتى براى آن قائل هستند. تا قطار ايستاده بود با
يك نظر تعظيم و تكريم و احترام و اعجاب به آن نگاه مى كردند. كمكم ساعت حركت
قطار مى رسيد و قطار راه مى افتاد. همينكه راه مى افتاد بچه ها مى دويدند،
سنگ برمى داشتند و قطار را مورد حمله قرار مى دادند.
من تعجب مى كردم كه اگر به اين قطار بايد سنگ زد چرا وقتى كه ايستاده يك ريگ كوچك هم به آن نمى زنند، و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود اعجابِ بيشتر در وقتى است كه حركت مى كند.
اين معمّا برايم بود تا وقتى كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. ديدم اين قانون كلى زندگى ما ايرانيان است كه هركسى و هر چيزى تا وقتى كه ساكن است مورد احترام است. تا ساكت است مورد تعظيم و تبجيل است، اما همينكه به راه افتاد و يك قدم برداشت نه تنها كسى كمكش نمى كند بلكه سنگ است كه به طرف او پرتاب مى شود.
اين نشانه يك جامعه مرده است، ولى يك جامعه زنده فقط براى كسانى احترام قائل است كه متكلّم هستند نه ساكت، متحرّكند نه ساكن، باخبرترند نه بى خبرتر.
پس اينها علائم حيات و موت است. البته اينها دو علامت بارزتر و مشخصتر حيات بودند كه عرض كردم و الّا علائم ديگر هم دارد.
منبع: مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج25، ص: 426

'گاهی وقتها دلم میگیرد و میخواهم با نوشتن انچه در دل دارم مرهمی بر دلتنگیم بگذارم،